مگسی را کشتم...
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است،
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است،
طفل معصوم به دور سر من میچرخید،
به خیالش قندم... یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
...ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم ...!

بگذارید هواری بزنم
هان با شما هستم این در ها را باز کنید
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایش به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند چه کس می آید با من فریاد کند
فریدون مشیری...

بي قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بي تاب شدن عادت كم حوصله هاست
مثل عكسي رخ مهتاب كه افتاده در آب
در دلم هستي وبين من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد
بال وقتي قفس پر زدن چلچله هاست
بي تو هر لحضه مرا بيم فرو ريختن است
مثل شهري كه به روي گسل زلزله هاست
باز مي پرسمت از مسئله دوري وعشق
وسكوت تو جواب همه مسئله هاست

|